خیلی سخته آدم دو تا عزیزو با هم از دست بده ، از اون سخت تر اینه که لحظه آخر که تو قبر میزارنشون حتی نتونی صورتشونو ببینی میدونی چرا ؟ نه نمیدونی برات قابل درک نیست که بدونی . چون دیگه نه صورتی مونده بود و نه بدنی که بخوای لمسش کنی و بگی که چقدر دلت از نبودنشون میخواد بگیره . این غم آدمو میکشه ولی یه چیزی هست که بهمون آرامش میده اونم اینه که میدونی به خاطر هدف بزرگی از دنیا رفتن ، به خاطر دلشون رفتن ، دل به این دنیا نبستن ، با سردارشون رفتن حسن آقا رو میگم .گفتن خوبیت نداره آدم فرماندشو تنها بزاره رفتن تا به ما ثابت کنن که زندگی کوتاه این دنیا خیلی زود تر از چیزی که فکرشو میکنید براتون کوچیک میشه . دوست داری پر بکشی بری تو اوج آسمونا بری پیش کسی که تورو آفریده بری اونجا و با سر بلندی بگی خدا دیدی تونست اونی باشم که تو میخوای. آره این دوتا هم با بقیه همرزماشون که یکی از یکی بهتر بود رفتن تا از حسن آقا جا نمونن.
ببین این پدر و پسر چقدر به هم وابسته بودن که نه تو این دنیا از هم دور بودن و نه اون دنیا همدیگرو تنها گذاشتن مثل اینکه با هم مسابقه گذاشته بودن ببینن کی میتونه زود تر به خدا برسه ، آخرشم مساوی شدن جفتشون با هم رسیدن. ولی پسر برای احترام به پدر دو روز دیر تر رفت سمت خدای خودش حتما میپرسید چجوری اینطوری بود که جنازه پدر روز اول پیدا شد و یه تشیع جنازه با شکوه براش بر گزار کردن در صورتی که هنوز جنازه پسر شناسایی نشده بود پسر وقتی مطمئن شد پدرش رسید به خدا سرو کله اش پیدا شد آره دو روز بعداز دفن پیکر پاک پدر خبر دادن جنازه پسرشم شناسایی شد . دلمون براشون تنگ میشه ، برای خاطره هایی که باهاشون داشتیم برای همه اتفاقات خوبی که با هم گذروندیم. امیدوارم اون دنیا شفاعت مارم بکنن . روحشون شاد
این متن از طرف برادر کوچیک بایرامعلی نوشته شده ( حمزه صفری )
تصاویری از این شهیدان را در ادامه مطلب مشاهده کنید
بعد انفجار اونروز پادگان شهید مدرس یه ماشین از بچه ها خودمون رو رسوندیم به محل حادثه .....مسیر پراز نیروهای انتظامی و امنیتی بود که مسیرها رو بسته بودن و جمعیت مردمی که پشت پست های ایست مامورین بودن .... ماشین های آتش نشانی بودو آژیرشان ....ماشین های اورژانس بود و حلال احمر و آژیرهای ممتدشون ...
:: موضوعات مرتبط:
روایت , ,
:: برچسبها:
شهدای غدیر ,
:: بازدید از این مطلب : 432
رسول بحرودی رو از تابوت در آوردم دادمش سوی قبر ...بعد سید رضا بعد آمهدی گلستانی ....روحانیون آمدن تلقین رو خوندن ....شهدای گمنام رو دفن کردنی با دستم استخون هاشون رو لمس میکردم ولی اینجا برای 100 گرم گوشت با پنبه کفن رو پر کرده بودن تا مادراشون آروم بگیرن فکر کنند بچه هاشون با قدو قامت رعناشون اومدن ...